زمزمه کردن مغان در وقت نان خوردن ایشان. (انجمن آرا). رجوع به دندیدن شود، به نشاط رفتن. (از لغت فرس اسدی). به معنی دویدن به نشاط و خوشحالی است. (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از برهان) (از ناظم الاطباء). خرامیدن. چمیدن. نازان و نشاطکنان رفتن. گوردنی. گوری. بطر. (یادداشت مؤلف) : بارولایت بنه از گاه خویش نیز بدین شغل میاز و مدن. کسایی. بر گل همی نشینی و بر گل همی خوری بر خم همی خرامی و بر دن همی دنی. منوچهری. همه ساله دل دلبر همی بر همه ماهه به گرد دن همی دن. منوچهری. دام به راهت بر است شو تو چو آهو زین سوی و زآن سو گیا همی خور و می دن. ناصرخسرو. ای شده مشغول به ناکردنی گرد جهان بیهده تا کی دنی. ناصرخسرو. ای دنیده همچو خون کرده رخان از خون دن خون دن خونت بخواهد خورد گرد دن مدن. ؟ (از انجمن آرا). ، از خشم و قهر جوشیدن. (برهان). از جای درآمدن و از خشم و قهر جوشیدن. (ناظم الاطباء)