شکننده دندان. که دندان را بشکند و خرد کند. (یادداشت مؤلف) : وگر کم همه خرد کردی دهن به سیصدمنی مشت دندان شکن. اسدی. ، قاطع. بی تردید و تزلزل. بدون باری به هر جهت و لیت و لعل: گر نگردد طعنۀ سنگین دلی دندان شکن می توان خون خود از لبهای او آسان گرفت. صائب (از آنندراج). - جواب دندان شکن، مفحم. جوابی سخت تند و خشن و مخالفت آمیز. پاسخ مخالف مستدل. (یادداشت مؤلف)