جدول جو
جدول جو

معنی دندان داشتن

دندان داشتن
(سَ / سِ کَ دَ)
دارای دندان بودن، کنایه از چشم داشت و توقع داشتن باشد. (برهان) (ناظم الاطباء).
- دندان بر چیزی داشتن، چشم داشتن و توقع کردن. در کاری بسیار بجد شدن و اقدام نمودن. (آنندراج).
- ، کنایه است از بغض داشتن و کینه ورزیدن. (فرهنگ سروری) : اگر به بست نرفته بودی.... نخست کسی که میان وی به دو نیم کردندی بوسهل بودی به حکم دندانی که بر وی داشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 663).
از نهیب هجر آن سیمین بر و زلفین او
بر خروش موذنان شهر دندان داشتم.
امیرمعزی.
دارد از غصه آسمان دندان
هرکه بر نقش همتت پیوست.
انوری.
- دندان در کار کسی داشتن، کنایه از چشم داشت و توقع کردن و در کاری بسیار بجد شدن و اقدام نمودن. دندان بر چیزی داشتن. (آنندراج) :
پیش ازین گر چرخ دندان داشت در کار کسی
زد گره، اینک به عهدت هم به دندان کرد باز.
امیرخسرو (ازآنندراج).
رجوع به ترکیب دندان بر چیزی داشتن شود.
، کنایه از کینه ورزیدن است. (از برهان) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج).
- دندانی به کینه با کسی داشتن (بودن) ، خصم او بودن. دشمنی او در دل داشتن. (امثال و حکم دهخدا) :
بر من این خیره چرخ را گویی
همه ساله به کینه دندانیست.
مسعودسعد.
، در کاری بسیار بجد شدن و اقدام نمودن. (برهان) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا