جدول جو
جدول جو

معنی دمعه

دمعه
(دَ عَ)
قطرۀ سرشک. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). اشک. ج، دمع. (دهار). سرشک. اشک. ارس. (یادداشت مؤلف) ، علتی که بدان چشم همواره تر و پرآب باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آب ریزش. بیماریی در چشم. دمع. (یادداشت مؤلف). علتی است که بسبب آن، چشم رطوبت دارد و از آن اشک می ریزد. (از قانون چ تهران ص 66).
- دمعهالشجر، لبلاب است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). صمغ لبلاب که جهت ستردن موی آزموده است. (از تحفۀ حکیم مؤمن).
- دمعهالعشاق، حب النیل است. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج).
- دمعهالکرم، آب تاک که در ایام بهار چکد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
- ذوالدمعه، لقب حسین بن زید بن علی بن حسین بن علی بن ابیطالب. (از آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به ذوالدمعه شود
لغت نامه دهخدا