دم. دنب. ذنب. (یادداشت مؤلف). رجوع به دم شود. - دمب جنبانیدن، کنایه از عجز و لابه و خوش آمدگویی و تملق است. (لغت محلی شوشتر). و رجوع به مادۀ دم جنباندن شود. - دمب دراز، کنایه از سگ و میمون است. (از لغت محلی شوشتر). - دمب دمب گردیدن، کنایه از دنباله روی و مدام به عقب کسی راه رفتن. (لغت محلی شوشتر). - دمب کندن، کنایه از قطع کردن سخن و خجالت دادن و از مجلس راندن. (لغت محلی شوشتر). - دمب گاو، تازیانۀ بزرگ. (لغت محلی شوشتر). - ، نفیر، برادر کوچک کرنا، و گاودم همان است. (لغت محلی شوشتر). و رجوع به ترکیب دم گاو در ذیل دم شود. - ، مردم بی رتبه را هم گویند. (لغت محلی شوشتر). - ، کنایه از چیز قلیل هم هست. (لغت محلی شوشتر). - ، بازیی است که اطفال کنند و آن چنان باشد که در جایی وسیع مندلی کشند و یکی که چند دق ترخال شده است در وسط آن دایره نشیند و پای او را به ریسمانی بندند و یکی بر سر او ایستد و دیگران از ریسمان پای او را گیرند و کشند و آن یکی که موکل و بر سر اوست بر یکی یکی آنهایی که ریسمان را می گیرند حمله کند و به سرپا زند و هرگاه یکی را زد پای آن بسته را بگشایند و او را به جای او بندند. (لغت محلی شوشتر). - دمب گره کردن، به معنی دم کندن که خجالت دادن و راندن از مجلس است. (لغت محلی شوشتر)