جدول جو
جدول جو

معنی دماغ سوختن

دماغ سوختن
(زَ / زِ تَ)
محنت بسیار کشیدن. (ناظم الاطباء) (غیاث). دماغ پختن. کنایه است از رنج و محنت بسیار کشیدن، و به صورت لازم و متعدی هر دو استعمال می شود. (از آنندراج) :
به دود آتش ماخولیا دماغ بسوخت
هنوز جهل مصورکه کیمیایی هست.
سعدی.
از صحبت صوفی منشان سوخت دماغم
ای باده پرستان ره میخانه کدام است ؟
سعدی.
به سینه هر نفسم صدهزار داغ مسوز
برای سوختنم این قدر دماغ مسوز.
باقر کاشی (از آنندراج).
محض از برای خاطر پروانه های نرم
شب تا صباح شمع نشست و دماغ سوخت.
فیاض (از آنندراج).
، فکر بسیار کردن. (ناظم الاطباء) (غیاث) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا