جدول جو
جدول جو

معنی دلاله

دلاله
(دَلْ لا لَ / لِ)
دلاله. دلال. زن واسطه. واسطه میان دو طرف معامله:
از درطلبان آن خزانه
دلاله هزار در میانه.
نظامی.
در بازار آن دلاله بود در فنون ذکا و زیرکی دلالۀ محتاله شاگردی او را شایستی. (جهانگشای جوینی) ، زنی که دیگر زنان را بدراه کند. (غیاث) (آنندراج). زنی که دلالی کند. زنی که زنان را به مردان رساند. زنی که زنخواه و مردجوی را به یکدیگر راهنما شود. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
گوش دلاله چشم اهل وصال
چشم صاحب حال و گوش اصحاب قال.
مولوی.
زآنکه حکمت همچو ناقۀ ضاله است
همچو دلاله شهان را داله است.
مولوی.
- دلالۀ عروس سبا، هدهد:
کبوتر حرم آمد ز کعبۀ سعدا
بشاره داد چو دلالۀ عروس سبا.
خاقانی
لغت نامه دهخدا