متغیر ساختن. تغییر دادن. (یادداشت مرحوم دهخدا). تغییر رنگ دادن. و رجوع به دگرگون شود: انتساف، دگرگون کردن رنگ روی. (از منتهی الارب). - دل دگرگون کردن، دل بد کردن. اعتقاد بگردانیدن: سوکای و قرابوقا بواسطۀ آنکه دل دگرگون کردند به یاسا رسیدند. (جامع التواریخ رشیدی). او را پسری بود... درعهد غازان خان دل دگرگون کرده به یاسا رسید. (جامع التواریخ رشیدی). ، وارونه نشان دادن. منقلب کردن: سخن هر چه گویم دگرگون کنم تن و جان پرسنده پرخون کنم. فردوسی. ، با وضع و آرایشی دیگر کردن. به کیفیتی غیر از موجود و معمول کردن: همه رزم فردا دگرگون کنیم سپه پیش پیلان به بیرون کنیم. اسدی