جدول جو
جدول جو

معنی دف زدن

دف زدن
(بَ کَ دَ)
کوفتن بر دف. زدن بر دف تا آواز برآرد. نواختن دف:
مطربانشان از درون دف می زنند
بحرها در شورشان کف می زنند.
مولوی.
دوام عیش تو بادا پس از هلاک عدو
چنانکه پیش تو دف می زنند و خصم دفین.
سعدی.
تقلیس، دف زدن و سرود کردن و استقبال کردن ملوک و ولات را به انواع لهو و لعب بوقت قدوم. جسان، دف زنندگان. (از منتهی الارب).
- به دف برزدن کسی، رسوا کردن او از راه دف زدن:
در شهر برسوائی دشمن به دفم برزد
تا بر دف عشق آمد تیغ نظر تیزم.
سعدی.
، کنایه از گدائی کردن. (از آنندراج). خواستن و درخواستن و گدائی نمودن. (ناظم الاطباء). خواستن و گدائی کردن. (برهان) :
چو خواهان می بر درش کف زده
تو گوئی بدست طرب دف زده.
ملاطغرا (از آنندراج).
، هرزه چانگی و بسیارگوئی. (لغت محلی شوشتر، خطی)
لغت نامه دهخدا