جمع کردن و فراهم آوردن. (آنندراج). بهم بستن و با هم پیوستن چنانکه برگهای توتون یا ورقهای متفرق کاغذ را. فراهم کردن و بهم پیوستن چنانکه لاغهای سبزی یا ساقه های گندم و جو یاگل و گیاه و مانند آن را. گرد کردن مقداری از چیزی و برهم نهادن هر نوعی را جداگانه. با نظمی خاص یک عده از چیزها را فراهم آوردن و ردیف کردن: هرکجا یابی زین تازه بنفشۀ خودروی همه را دسته کن و بسته کن و پیش من آر. منوچهری. واعظ چه کنی دسته حدیث گل و سنبل برخیز که شوریده دماغ است دل ما. ظهوری. اثرها دسته کن از امتحان در دستۀ بینش که هر کز تن برآمد شد فلک پامال رفتارش. ظهوری. - دسته کرده، بهم و گرد ساخته: موی دسته کرده و پیچیده. غسنه، غسناه، دستۀ موی. (منتهی الارب). ، دسته انداختن. پیوستن دسته به چیزی. دسته افکندن. تعبیه کردن جای دست و دستگیره ودستاویز و عروه بر چیزی چنانکه در چاقو و کارد واره و جز آن: اجزاء، دسته کردن کارد و مانند آن را. (منتهی الارب). کارد را دسته کردن. (دهار) ، در اصطلاح بنایان، سرند و آماده کردن خاک بسیار برای بنائی. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، چمباتمه نشستن. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به دسته چاقوشود