عجول. (ناظم الاطباء). تند. عجل. عجلان. شتابزده. شتابان در کاری. أعجل. (یادداشت مرحوم دهخدا). - امثال: آدم دستپاچه کار را دو بار می کند. لعنت به کار دستپاچه، تعست العجله. ، پریشان خاطر. سرگشته. مضطرب. آشفته. ترسیده از کشف سوئی. - دستپاچه شدن، مضطرب و سراسیمه شدن. (آنندراج). دست و پا گم کردن. هول شدن. مدهوش شدن. عجله کردن. پریشان حواس شدن. حواس پرت گردیدن. جمعیت خاطر را از دست دادن. - دستپاچه کردن، مضطرب و سراسیمه کردن. (آنندراج). شتابانیدن. هول کردن کسی را: آنکه از عشق پاچۀ تنبان پیرهن چاک کرده تا دامان بر سرکله از چه خون نکنند پاچه اش دست پاچه چون نکنند. یحیی شیرازی (ازآنندراج). - دستپاچه گشتن، سرگشته و آسیمه سر شدن. دستپاچه شدن: ز شأن مجلس شه دست پاچه گشته ز دور بهر دو دست شه هند می کند تسلیم. سنجر کاشی (از آنندراج). چنان از هول گشتم دستپاچه که دستم رفت از پاچین به پاچه. ایرج میرزا