دست پرورده. دست پرور. که با دست پرورده باشد. آنکه تحت نظر کسی تربیت شده باشد. مربّی ̍: مسوز از پی دست پرورد خویش بنه دست بر سوزش درد خویش. نظامی. خاصه خوبی و آشنانظری دست پرورد رایض هنری. نظامی. به غلامان دست پروردم بکرشمه اشارتی کردم. نظامی. طفل اشکم دست پرورد نسیم صبح نیست داغ دارد باغبان را لالۀ خودروی من. طالب آملی (از آنندراج). گرچه از دستت کسی را نیست رنگی از رضا نیست یک گل در چمن کو دست پرورد تو نیست. اسیر (از آنندراج)