دست بستن. مغلول کردن: یکی راعسس دست بربسته بود همه شب پریشان و دلخسته بود برو شکر یزدان کن ای تنگدست که دستت عسس تنگ بر هم نبست. سعدی. و رجوع به دست شود. - دست کسی را بربستن، دست اورا کوتاه کردن. او را از دخالت در امری یا چیزی بازداشتن: پس از این کار یعقوب بن داود... بزرگ گشت پیش مهدی و دست وزیر ابوعبداﷲ بربست. (مجمل التواریخ و القصص). پس جعفر وزیر گشت و دست همه بربست و جان جمله بدست و قلم و فرمان برامکه اندر بود. (مجمل التواریخ و القصص)