دست اورنجن. دستاورنجن. دستینه بود که زنان در دست کنند. (جهانگیری). دستینه است و آنرا از طلا و نقره و غیر آن هم سازند. (برهان) (آنندراج). دست برنجن. دست آبرنجن. دست ابرنجن. دست ورنجن. دستیانه. دستبند. النگو. سوار: چنان چون دو سر از هم باز کرده ز زر مغربی دست آورنجن. منوچهری. دست آورنجنها در دست کرده و انگشتری در انگشت. (تاریخ قم ص 302). تسور، دست آورنجن در دست کسی کردن. (تاج المصادر بیهقی)