لغت فارسی داخل در زبان عرب است. رجوع به دست در معانی مختلف شود. معرب است. (منتهی الارب). جامه. (منتهی الارب). لباس. (اقرب الموارد) ، کاغد. (منتهی الارب). ورق. (اقرب الموارد) ، خانه. (منتهی الارب) ، مسند ملوک و جز آن. (منتهی الارب). ج، دسوت. (اقرب الموارد) (دهار) (مهذب الاسماء). شیخ عبدالرحمان کویتی در هجو مفتی بغداد گوید: تصدر الدست منفوخاً من التیه بوﱡ ولکنه من غیر تشبیه. ، حیله و خدعه. (اقرب الموارد) ، صدر و قسمت بالای خانه. (از اقرب الموارد). صدر. (دهار) (نصاب) ، مجلس. (اقرب الموارد) ، وساده. (اقرب الموارد). چاربالش. (مهذب الاسماء). چهاربالش. (دهار). حریری اغلب این معانی را درعبارتی گرد آورده و گفته است: نشدتک اﷲ ألست الذی أعاره الدست (یعنی جامه) فقلت لا والذی أحلک فی هذاالدست (یعنی صدر مجلس) ما أنا بصاحب ذلک الدست (یعنی جامه) بل أنت الذی تم ّ علیه الدست (یعنی حیله و خدعه). (از اقرب الموارد) ، آنکه در شطرنج پیروز شده و بازی را برده است، گویند ’الدست لی’ و ’الدست علی’ و آن فارسی است. (از اقرب الموارد). - حسن الدست، شطرنج باز ماهر و حاذق. (از اقرب الموارد) معرب دشت فارسی. دشت. (دهار) (منتهی الارب). صحراء.. ابوعبید در غریب المصنف آورده است که عرب شین را به سین تعریب کند چنانکه در نیشابور نیسابور، و در دشت، دست گوید. (المزهر سیوطی)