جدول جو
جدول جو

معنی دروای

دروای
(دَرْ)
دروا. درواژ. مایحتاج. ضروری. ناگزران. لازم. واجب. بایا:
چو رامین دایه را دید اندر آن جای
چو جان اندرخور و چون دیده دروای.
(ویس و رامین).
ز دروای ما هرچه بایست نیز
همی داد خرم ز هر گونه چیز.
اسدی.
همه اجزای جهان از من خبری دارند از تغییر و تبدیل و دروای هر جزوی از خنکا و گرما (می رسانم به وی) . (معارف بهاء ولد ج 2 ص 85)
لغت نامه دهخدا