معنی درنگی نمودن - لغت نامه دهخدا
معنی درنگی نمودن
- درنگی نمودن
(پَ / پِ سِ پَکَ دَ) - درنگی کردن. کندی کردن. آهستگی کردن. تأخیر کردن. تدکل. فشل. هلهله. (منتهی الارب) : هنبته، سستی و درنگی نمودن در کار. عوق، عوقه، عیق، درنگی نماینده. (منتهی الارب) ، ادامه دادن. باقی نهادن: ادامه، همیشه داشتن چیزی را و درنگی نمودن در آن. (از منتهی الارب). غرب، تمادی و درنگی نمودن. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا