جدول جو
جدول جو

معنی درنگی شدن

درنگی شدن
(پَ /پِ سِ کَ دَ)
آهسته و کند شدن. متأخر گشتن. ابطاء. (ترجمان القرآن جرجانی). استبطاء. (تاج المصادر بیهقی). التیاء. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). بطاءه. بطوء. تبطیه. تعبیم. رخن. ریث: تباطؤ، درنگی شدن در رفتن. عتم، درنگی شدن تاریکی شب. (تاج المصادر بیهقی) ، صبر کردن. ثبات ورزیدن:
بدو گفت چون تیره شد روزگار
درنگی شدن پس نیاید بکار.
فردوسی.
، مهمل و بیکاره شدن. غیرثابت قدم گشتن:
که این باره را نیست پایاب اوی
درنگی شود شیر زاشتاب اوی.
فردوسی
لغت نامه دهخدا