جدول جو
جدول جو

معنی درنگی ساختن

درنگی ساختن
(پَ / پِ زَ دَ)
درنگ کردن. سهل انگاری کردن. مماطله. تأخیر کردن. سستی کردن:
به هر سو یکی نامه ای کن دراز
بسیچیده باش و درنگی مساز.
فردوسی.
ز چیزی که گفتی درنگی مساز
که بودن بدین شارسان شد دراز.
فردوسی.
که ما را به دیدارت آمد نیاز
برآرای کار و درنگی مساز.
فردوسی.
، ایستادگی کردن. استقامت و پایداری نشان دادن:
نه ایدر همی ماند خواهی دراز
بسیجیده باش و درنگی مساز.
فردوسی
لغت نامه دهخدا