تأخیر و تأنی کردن. مولیدن. کندی نمودن: چو سازی درنگ اندر این جای تنگ شود تنگ بر تو سرای درنگ. فردوسی. من اینک پس اندر چو باد دمان بیایم نسازم درنگ و زمان. فردوسی. سپهدار گفتا چه سازی درنگ بیارای رفتن پذیره به جنگ. اسدی. ، اقامت کردن. توقف کردن: چو آید بر این باش و مسگال جنگ چو خواهی که ایدر نسازددرنگ. فردوسی. بدان تا برادر بترسد ز جنگ چو تنها بماند نسازد درنگ. فردوسی. ، دقت کردن. تأمل کردن: که دانا به هر کار سازد درنگ سر اندر نیارد به پیکار تنگ. فردوسی