جدول جو
جدول جو

معنی درشتخوی

درشتخوی
(دُ رُ)
درشتخو. تندخوی. کژخلق. (ناظم الاطباء). زفت خوی. (یادداشت مرحوم دهخدا). صمکوک. صمکیک. (از منتهی الارب). عتل ّ. (دهار). غطمّش. (منتهی الارب). فظّ. (ترجمان القرآن جرجانی). کظّ. لظّ. هجهاج. (منتهی الارب) :
سخن به لطف و کرم با درشتخوی مگوی
که زنگ خورده نگردد به نرم سوهان پاک.
سعدی.
جرعب، جرعیب، مرد درشتخوی و گول. (منتهی الارب). جعظری، درشتخوی متکبر. جلافه، جلف، درشتخوی و گول گردیدن مرد. جنفط، ناکس درشتخوی. خرشب، ضابط درشتخوی. ضبست نفسه، پلید و درشتخوی شد نفس او. ضمزره، زن درشتخوی. عفشلیل، مرد ثقیل و گران و درشتخوی. عمرّد، مرد درشتخوی توانا. عنظیان، بدزبان درشتخوی. فدامه، گول و درشتخوی شدن. (از منتهی الارب). فظاظه، درشتخوی شدن. (دهار). کعبره، زن درشتخوی. هیجبوس، درشتخوی شتابزده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا