صحیح پنداشتن. دقیق داشتن. صحیح انگاشتن. مستقیم و استوار فرض کردن. متین و محکم و برقرار دانستن: که دین مسیحا ندارد درست ره گبرکی ورزد و ژند و است. فردوسی. وگر دیر گر مرد باشی و چست ز دیر آمدن غم ندارد درست. سعدی. - درست داشتن عهد و پیمان، حفظ کردن پیمان. نگه داشتن عهد. عهد و پیمان استوار داشتن: چو پیمان همی داشت خواهی درست تنی صد که پیوستۀ خون تست. فردوسی. چرا نگفتی با من بتا بروز نخست که عهد و وعده و پیمان من مدار درست. سوزنی. - درست داشتن نسبت، انتساب مستقیم: نسبت فرزندی ابیات چست بر پدر طبع بدارد درست. نظامی