ربودن. گرفتن. اخذ کردن. بزور گرفتن و به تردستی گرفتن. (ناظم الاطباء). بسرعت گرفتن. بشتاب جدا کردن. بزور بردن. تخطف. (تاج المصادر بیهقی). خطف. بلند کردن (در تداول عامه) : درحال بادی از هوا برآمد و آن مال از او درربود. (قصص الانبیاء ص 176). اگر دریا در موج آید و بچگان را دررباید آنرا چه حیلت توان کرد. (کلیله و دمنه). زاغ... پیرایه درربود. (کلیله و دمنه). چنان تقریر کردند که شاهزاده را شیری در ربود. (سندبادنامه ص 253). آن یکی خر داشت پالانش نبود یافت پالان، گرگ خر را درربود. مولوی. گوش هش دارید این اوقات را درربائید این چنین نفحات را. مولوی. که نیم کوهم ز صبر و حلم و داد کوه را کی دررباید تندباد. مولوی. قضا روزگاری ز من درربود که هر روز از وی شب قدر بود. سعدی. چو گربه درنربایم ز دست مردم چیز ور اوفتاده بود ریزه ریزه برچینم. سعدی. صیادی ضعیف را ماهیی قوی بدام اندر افتاد... ماهی براو غالب آمد دام از دستش در ربود و برفت. (گلستان سعدی). افتاده که سیل در ربودش ز افسوس نظارگی چه سودش. امیرخسرو. - درربودن خواب کسی را، غلبه کردن خواب بر کسی. به خواب فرورفتن. در خواب شدن: در میان گریه خوابش درربود دید در خواب آنکه پیری رو نمود. مولوی. ، نجات دادن. رهانیدن: که از چنگال گرگم درربودی چو دیدم عاقبت گرگم تو بودی. سعدی. ، جلب کردن. مجذوب کردن: حمدونه را طمع ملک و پادشاهی درربود. (سندبادنامه ص 47). - هوس کسی کسی را درربودن، وی را مفتون خود ساختن: و به اتفاق زن دلالی و جمالی داشت، جوان را هوس او در ربود. (سندبادنامه ص 276). ، از بین بردن. محو کردن: از شهانم هیبت و ترسی نبود هیبت این مرد هوشم درربود. مولوی. ، بکارت گرفتن. (ناظم الاطباء). و رجوع به ربودن شود