جدول جو
جدول جو

معنی درازآهنگ

درازآهنگ
(دِ هََ)
طولانی. طویل. به درازا کشیده:
ای فکنده امل درازآهنگ
پست منشین که نیست جای درنگ.
ناصرخسرو.
بفرمود تا صندوقی درازآهنگ پر از دانه های [مروارید] شاهوار حاضر کردند. (جهانگشای جوینی). رجوع به همین کلمه در ذیل ترکیبات آهنگ شود، دور. طولانی. با مسافت بسیار:
پیش گیر اندر طلب راه دراز آهنگ را
گوش اندر دل فکن صبر زبان کوتاه را.
فرخی.
انداختند [یعنی شور کردند] تا بر کدام راه به درگاه آیند، همه درازآهنگ بودند. (تاریخ بیهقی)، دیرپا.پردوام. طولانی. طویل: آنچه اندر تیر ماه تولد کند [از تب ربع] درازآهنگ باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). هرگاه که بارانها بسیار بارد بیماریها بیشتر و اسهال و صرع و سکته و تبهاء درازآهنگ باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). سبب تب وبائی و بیماریهاء درازآهنگ باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
- درازآهنگ شدن، طولانی شدن. طویل گشتن: در آن سال که به خراسان رفتیم و سوی ری کشیده آمد و سفر درازآهنگتر شد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 243).
درازآهنگ شد در مهر کارم
که تو بر باد دادی روزگارم.
(ویس و رامین).
درازآهنگ شد گفتار بی مر
دراز و سخت و بی معنی و بی بر.
(ویس و رامین).
درازآهنگ شد گفتار ایشان
جهان مانده شگفت از کار ایشان.
(ویس و رامین).
- ، دیرپای شدن: هرگاه که زکام درازآهنگ شود و به سینه فرودآید علامت وی آنست که اندر حلق درشتی کند و با سرفه باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
- درازآهنگ کردن، طویل کردن:
سنت حجت خراسان گیر
کار کوته مکن درازآهنگ.
ناصرخسرو.
، آمادۀ جستن به درازی مانند شیر، تأخیرکننده در کارهای مشکل و پیچدار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا