درآمدن. مقابل خروج. درآمد. درشدن. (تاج المصادر بیهقی). ولوج. تولج. مدخل. (المصادر زوزنی) (منتهی الارب) : حکما گفته اند... بلا گرچه مقدور از ابواب دخول آن احتراز واجب. (گلستان سعدی). نشسته بودم و خاطر به خویشتن مشغول در سرای بهم بسته از خروج و دخول. سعدی. - اذن دخول، اجازۀ درآمدن. - ، در اصطلاح دعاگونه کلماتی که هنگام ورود به مقابر متبرکۀ امامان یا امامزادگان خوانند و دعا معمولاً با این جملات آغاز شود: باذن اﷲ و اذن رسوله و اذن خلفائه ادخل هذا البیت..، درآوردن کسی را. (منتهی الارب). ادخال، درآمیختن با زن، {{اسم}} بریدگی. تشریف: ورقه (ورق الجریر) رقاق فیها تشریف و دخول فی جوانبها کبیر شدیدالحراقه. (ابن البیطار)