جدول جو
جدول جو

معنی دباغت

دباغت
(تَ)
آشگری. دباغه. پوست پیرایی. آش کردن. پوست پیراستن. آش نهادن. حرفۀ دباغ. دباغی. پیراستن چرم. پیرایش پوست. پیراستن و پاک کردن پوست. (غیاث اللغات). دباغی کردن. پیراهش. پیراهیدن. دبغ. دباغ. (منتهی الارب) :
وآن نمطهای گوهرآموده
چرمهای دباغت آلوده.
نظامی.
در دباغت گر خلق پوشید مرد
خواجگی خواجه را آن کم نکرد.
مولوی.
مناخه، نشان دباغت. (منتهی الارب). اندباغ، دباغت یافتن پوست. ادیم مأروط، پوست دباغت داده شده به برگ ارطی. (منتهی الارب). افق، دباغت ناتمام دادن. (منتهی الارب). و رجوع به دباغه شود، آلودن و خشک کردن رطوبات اصلیه از چیزی. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا