عبیدالله بن جبرئیل گوید: دانیال المتطبب مردی لطیف خلقت و در دانش متوسط بود و انسی به معالجت داشت اما در وی غفلتی بود و پریشان گویی. اورا معزالدوله بخدمت خویش اختصاص داده بود. روزی بر وی درآمد و گفت: ای دانیال ! در پاسخ گفت امیرا! لبیک (نک من). گفت: آیا تو معتقد نبودی که اگر به (بهی) را پیش از غذا بخورند طبع را ببندد و اگر پس از طعام خورند طبیعت را براند؟ گفت: آری. گفت: اما من اگر پس از طعام آنرا بخورم مرا بازدارد. دانیال گفت: مردم را چنین طبیعتی نیست. معزالدوله بدست بر سینۀ او نواخت و گفت: برخیز و ادب خدمت ملوک فراگیر و سپس بازآی. وی از پیشگاه او برون شد در حالیکه خون از سینه اش بیرون می آمد و پیوسته در رنج آن بود تا درگذشت. عبیدالله گوید این از لغزشهای علماست و دانیال را نیز چنین لغزشی افتاد و درگذشت. (عیون الانباء ج 1 ص 237)