آخذ دامان گشتن. گیرندۀ ذیل و دامان گردیدن، باعث سکون گردیدن. بازدارندۀ از جنبش گشتن، متوسل شدن. ملتجی گردیدن. روی آوردن به. پناه بردن به داد خواستن. قصه دفع کردن. قصه برداشتن. تظلم کردن، مدعی شدن، ملازم و غیرمفارق شدن. جدائی ناپذیرفتن. - دامنگیر شدن امری یا مطلبی، قرین او گشتن. ملازم غیرمفارق او شدن. روی بدو کردن: مردی را نشان یافت که او را همین معنی دامنگیر شده. (سندبادنامه ص 266). این بدبختی که دامنگیر تبی ها شد مجازاتی بود که خدایان بدو دادند. آنگاه که درد طلب دامنگیر او شد. - دامنگیر کسی شدن، بگردن او افتادن. ناچارگشتن به تبعیت و اطاعت و انجام کردن. - دامنگیر شدن، خرجی کسی را متکفل شدن. - دامنگیر بادافراه گناهی شدن، عقوبت کشیدن