که دامن افشاند. که دامن فشاند. رجوع به دامن فشاندن و دامن افشاندن شود، مجازاً فروتن. متواضع: کف پرآبله ای بیش نیست ابر بهار نظر به همت دامن فشان درویشی. صائب. ، که ترک گوید. که اعتنا نکند. که دوری کند که اعراض کند. - دامن فشان گردیدن بر، تواضع نمودن. تمکین کردن. فروتنی و خضوع نمودن: اگر نام پیدا کند یا نشان بر آن گفته گردند دامن فشان. نظامی