خیره سر: ای کینه ور زمانۀ غدار خیره سار بر خیره تیره کرده بما بر تو روزگار. مسعودسعد. هر که او خیره سار مستحل است گر بدزدد ز شعر من بحل است. سنائی (حدیقه ص 718). ، متحیر. سرگشته: ز میدان گذشتند فرجام کار روانشان سراسیمه دل خیره سار. فردوسی. چه بودت که درمانده ای خیره سار. شمسی (از یوسف و زلیخا). رجوع به خیره سر شود