جدول جو
جدول جو

معنی خونریزی

خونریزی
ریختن خون، سفاکی، خون بسیار ریختن، مردم بسیار کشتن، (ناظم الاطباء)، سفک دماء، خون ریزش، قتل، (یادداشت بخط مؤلف)، کشتار:
تیغ از آن سو بقهر خونریزی
رفق از این سو بمرهم آمیزی،
نظامی،
نگه دارد آزرم تخت کیان
بخونریزی اول نبندد میان،
نظامی،
برون شد دگرباره چون آفتاب
که آرد بخونریزی شب شتاب،
نظامی،
بخونریزی شهریاران مکوش
که تا فتنه را خون نیایدبجوش،
نظامی،
فتنه و آشوب و خونریزی مجوی
بیش ازین از شمس تبریزی مگوی،
مولوی،
هیچ در وقت تندی و تیزی
میل و رغبت مکن بخونریزی،
اوحدی،
، نفث الدم، (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا