جدول جو
جدول جو

معنی خون افشان

خون افشان(نَ / نِ دَ مَ)
خون فشان. خون افشاننده:
بمغز قصد سر تیغهای آینه رنگ
بدیده قصد سرنیزه های خون افشان.
عنصری.
دیده خون افشان و لب آتش فشانست از غمت
الحق ار انصاف خواهی جای آنست از غمت.
خاقانی.
مرا چشمی است خون افشان ز دست آن کمان ابرو
جهان بس فتنه خواهد دید از آن چشم و از آن ابرو.
حافظ.
سپهر برشده پرویزنی است خون افشان
که ریزه اش سر کسری و تاج پرویز است.
حافظ
لغت نامه دهخدا