نیک سیرتی. نیکوطبیعتی. پاکیزه سرشتی. (ناظم الاطباء). حسن خلق. (یادداشت مؤلف). بله. (منتهی الارب). نیک نهادی: از عطا دادن پیوسته و خوشخوئی او ادبای سفری گشته بر او حضری. فرخی. گر بخوشخوئی از تو مثلی خواهند مثل از خوی خوش و مکرمت او زن. فرخی. آن خوشخوئی و خوش سخنی بد که دلم را در بند تو افکند و مرا کرد چنین زار. فرخی. ز کهتر پرستیدن و خوشخوئی است ز مهتر نوازیدن و نیکوئی است. اسدی. و خوشخوئی و مردی پیشه کن. (منتخب قابوسنامه). بدخوعقاب کوته عمر آمد کرکس درازعمر ز خوشخوئی. ناصرخسرو. زنان را لطف و خوشخوئی است در کار چو طفلان را بودشفقت سزاوار. ناصرخسرو. از مرد کمال جوی و خوشخوئی منگر بجمال و صورت نیکو. ناصرخسرو. چندانکه در یزدجرد جدش درشتی و بدخوئی بود در وی لطف بود و خوشخوئی. (فارسنامۀ ابن بلخی). بخرام شبی از سر خوشخوئی و بپذیر این هدیه که در پیش تو بس مختصر آمد. سوزنی. گر خوشخوئی ندانی خاقانی آن نداند داندکه خوش نگاری این را به آن نگیرد. خاقانی. جهان دیو است و وقت دیو بستن بخوشخوئی توان زین دیو رستن. نظامی. وآنکه زاده بود بخوشخوئی مردنش هست هم بخوشروئی. نظامی. بخوشبوئی خاک افتادگان بخوشخوئی طبع آزادگان. نظامی. مهر محکم شود ز خوشخوئی دوستی کم کند ترشروئی. اوحدی. آن طره که هر جعدش صد نافۀ چین دارد خوش بودی اگر بودی بوئیش ز خوشخوئی. حافظ