معطر. عطردار (ناظم الاطباء). عاطر. طیّب. عبق. عابق. مطیّب. طیّب الرایحه. عطرالرایحه. طیّبه. (یادداشت بخط مؤلف). خوشبو: وزبر خوشبوی نیلوفر نشست چون گه رفتن فرازآمد بجست. رودکی. چون خط معشوق نیست تازه و خوشبوی از غم آنست سوکوار بنفشه. رفیع الدین مرزبان فارسی. خیز و پیش آر از آن می خوشبوی زود بگشای خیگ را استیم. خسروی. تا لالۀ خودروی نگردد چو گل سیب تا نرگس خوشبوی نگردد چو گل نار. فرخی. لالۀ خودروی زاید باغ بچۀ نوبهار نرگس خوشبوی زاید راغ بچۀ مهرگان. فرخی. باد خوشبوی دهد نرگس را مژده همی که گل سرخ پدید آمد از پرده همی. منوچهری. تا کجا بیش بود نرگس خوشبوی طری که بچشم تو چنان آید چون درنگری. منوچهری. بادۀ خوشبوی مروق شده ست پاکتر از آب و قویتر ز نار. منوچهری. سوسن آزاد و شاخ نرگس بیمار جفت نرگس خوشبوی و شاخ سوسن آزادیار. منوچهری. نوبهار آمد و آورد گل تازه فراز می خوشبوی فرازآور و بربط بنواز. منوچهری. خاصه چنین گل که از این رنگین تر و خوشبوی تر نتواند بود. (تاریخ بیهقی). بود سیب خوشبوی بر شاخ خویش ولیکن به جامه دهد بوی بیش. اسدی. نیش نهان دارد در زیر نوش سوسن خوشبویش چون سوزن است. ناصرخسرو. گل خوشبوی پاکیزه ست اگرچند نروید جزکه در سرگین و شدیار. ناصرخسرو. شاید که به جان تنت شریف است ازیراک خوشبوی بود کلبۀ همسایۀ عطار. ناصرخسرو. وگر دشوار می بینی مشو نومید از آسانی که از سرگین همی روید چنین خوشبوی ریحانها. ناصرخسرو. شود به بستان دستان زن و سرودسرای به عشق بر گل خوشبوی بلبل خوشدم. سوزنی. گفتم هستی چو گل هم خوش و هم بی وفا لیک نگفتم که هست گل زتو خوشبوی تر. خاقانی. من نیز بدان گلاب خوشبوی خوش میکنم آب خود بدین جوی. نظامی. گشاد آنگه زبان چون لاله بشکفت چو بلبل با گل خوشبوی خود گفت. نظامی. گلی دید خوشبوی و نادیده گرد بهاری نیازرده از باد سرد. نظامی. دهنهای خوشبوی از تاب شعلۀ گرسنگی دود خلوف به آسمان رسانید. (ترجمه تاریخ یمینی). دلش گرچه درحال از او رنجه شد دوا کرد و خوشبوی چون غنچه شد. سعدی (بوستان). گلی خوشبوی در حمام روزی رسید از دست محبوبی بدستم. سعدی (گلستان). ای گل خوشبوی اگر صد قرن بازآید بهار مثل من دیگر نبینی بلبل خوشگوی را. سعدی. خاک شیراز همیشه گل خوشبوی دهد لاجرم بلبل خوشگوی دگر بازآمد. سعدی (خواتیم). در مجلس ما عطر میامیز که ما را هر لحظه ز گیسوی تو خوشبوی مشام است. حافظ. تازه رویان و خوبرویانند و خوشخوی و خوشبوی. (تاریخ قم) ، عطر. بوی خوش. شمیم. (یادداشت مؤلف). خوشبو: عرف خوشبوی و عرف نیکویی. (نصاب الصبیان). غسله معطراء، دست شستنی پرورده در خوشبویها. (منتهی الارب)