خوب چهره. نیک سیما. نیکودیدار. (ناظم الاطباء). خوش نما. خوب دیدار. (یادداشت مؤلف). خوبروی: که دریافتم حاتم نامجوی هنرمند و خوش منظر و خوبروی. سعدی (بوستان). ، با منظرۀ خوب. با چشم انداز نیکو. خوش منظره: و صباح از عکس جمال حورالعینش خوش منظر. (ترجمه محاسن اصفهان). ابوعلی محمد مردی فاضل بوده است و بغایت پرهیزگار و خوش محاوره و خوش منظر. (تاریخ قم)