جدول جو
جدول جو

معنی خو کردن

خو کردن
(بُ گِ رِ تَ)
اعتیاد. عادت کردن. تعوﱡد. معتاد شدن. مأنوس شدن. (یادداشت بخط مؤلف). تدرﱡب. (از منتهی الارب). خوگیر شدن:
منم خو کرده بر بوسش چنان چون باز بر مسته
چنان بانگ آرم از بوسش چنان چون بشکنی پسته.
رودکی.
بدست شهان بر چو خو کرد باز
شود زآشیان ساختن بی نیاز.
اسدی.
ما بغم خو کرده ایم ای دوست ما را غم فرست
تحفه ای کز غم فرستی نزد ما هر دم فرست.
خاقانی.
توبدین خوبی و پریچهری
خو چرا کرده ای به بدمهری.
نظامی.
ما بگفتار خوشت خو کرده ایم
ما ز شیر حکمت تو خورده ایم.
مولوی.
کریما برزق تو پرورده ایم
به انعام و لطف تو خو کرده ایم.
سعدی (بوستان).
صراط راست که داند در آن جهان رفتن
کسی که خو کند اینجابه راست رفتاری.
سعدی
لغت نامه دهخدا