جدول جو
جدول جو

معنی خم کردن

خم کردن
(بِ طَ رَ مَ دَ)
دوتا کردن. دولا کردن. منحنی کردن. (یادداشت بخط مؤلف) :
دل تو از اینکار بی غم کنم
همان پشت بدخواه تو خم کنم.
فردوسی.
پشت این مشت مقلد خم که کردی در نماز
در بهشت ار نه امید قلیه و حلواستی.
ناصرخسرو.
واجب است آنکه پیش میرود و در زیر پشت را خم کند و بالا راست. (گلستان).
- بر ابرو خم نکردن، اظهار ماندگی و رنج ننمودن
لغت نامه دهخدا