خلعت بخشیدن. بکسی خلعت برای انعام دادن. بخشیدن خلعت. اعطاء خلعت: بسیار داد خلعتم اول وز آن سپس بگرفت خیره باز به انجام خلعتش. ناصرخسرو. شبانگاه بمنزل او نقل کرده، بامدادش خلعت داده. (گلستان سعدی). - خلعت دادن استاد، خلعت بخشیدن استاد به شاگرد بجهت تشویق او: نیست ابرو اینکه بر بالای چشمت کرده جای عین خوبی دیده ست استاد خلعت داده ست. خالص (از آنندراج). - ، خلعت بخشیدن اولیاء طفلی به استاد او قدردانی را، چون طفل در نزد آن استاد پیشرفت کرده است