جدول جو
جدول جو

معنی خفه کردن

خفه کردن
(بِ سَ رِ دَ مَ دَ)
گلو فشردن. خپه کردن. راه نفس کسی را با فشار دست یا فروبردن چیزی در دهان و حلق گرفتن تا بمیرد. خبک کردن. خپه کردن، چیزی بر سر آتشدان (سماوری) گذاردن تا آتش درون بمیرد. با سد کردن منافذ هوا آتش را کشتن: سماور را خفه کرد، در پرده و نهانی مال کسی را به بهای کم خریدن. چون: فلانی را فلانکس خفه کرد، تپانیدن. بتپانیدن. بیش از ظرفیت چیزی آنرا پر کردن، سد باب حیات چیزی کردن، چون: عشقه نهال را خفه کرد، بدار آویختن. (یادداشت بخط مؤلف) (ناظم الاطباء) : مرد خود مرده بود که جلادش رسن بگلو افکنده بود و خفه کرده. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا