مزد گرفتن بجهت امان دادن و پناه دادن بر اثر آن مزد، شکستن پیمان و غدر کردن باکسی. خفور. خفور، منه: خفر به خفوراً (بفتح و ضم خاء) ، وفا کردن بعهد خود، منه: خفر بعهده خفراً، نگاهبان و بدرقه شدن و نگاهداری کردن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) نیک شرمگین شدن آن زن. (منتهی الارب) (از تاج العروس). منه: خفرت المراءه خفراً