ویرانی کردن. (یادداشت بخط مؤلف) : خرابی کند مرد شمشیرزن نه چندانکه آه دل پیرزن. سعدی (بوستان). ، بی تابی کردن. ناشکیب بودن: دل خرابی میکند دلدار را آگه کنید زینهار ای دوستان جان من و جان شما. حافظ. ، کثافت کردن. آلودن. نجس کردن شلوار یا بستر یا جز آن. ریدن. - امثال: اجل سگ را می رسد، چون بمسجد می رود خرابی می کند