جدول جو
جدول جو

معنی خبک

خبک
(خَ بَ)
فشردن گلو بود. خبه. خفه کردن باشد. (فرهنگ اسدی) (برهان قاطع) (آنندراج). خپاک. خباک:
هیچ خردمند را ندید بگیتی
تا خبک عشق او نبود برومند.
آغاجی (از فرهنگ اسدی).
تا بمیری بلهو باش و نشاط
تا نگیرد ابر تو گرم خبک.
خسروی.
مانند آن کسی که مر او را کنی خبک.
لبیبی.
بعهد عدل تو دزدان معذب خبه اند
خنک کسی که بود ایمن از عذاب خبک.
شمس فخری (از انجمن آرای ناصری).
، سیاهی روی که از غم و اندوه پدید آید و آنرا تاسه و تفسه نیز گویند بتازیش کلفه خوانند. (از شرفنامۀمنیری)
لغت نامه دهخدا