جدول جو
جدول جو

معنی خبص

خبص(تَطَبْ بُ)
آمیختن چیزی را. (از منتهی الارب) (از معجم الوسیط) (از متن اللغه) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) ، عمل آوردن و خلط کردن حلوا. (از متن اللغه) ، پختن افروشه. (ناظم الاطباء) ، مردن. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا

واژه‌های مرتبط با خبص

خاص

خاص
ویژ، برجسته، برگزیده، یگانه تک یکتا مخصوص ویژه اختصاصی مقابل عام، ممتاز اعلی، برگزیده قوم. یا خاص و عام. همه افراد افراد برگزیده و افراد عادی، امری که نسبت بامر دیگر محدودتر و کم وسعت تر باشد مانند انسان نسبت به حیوان که انسان خاص است و حیوان عام، مال متعلق بشاه مقابل خرجی. یا خاص و خرجی. مخصوص و ممتاز و متعارفی و معمول، اموال واملاک شاه و بیت المال رعایا، خالصه، قسمی پارچه تافته
فرهنگ لغت هوشیار

خبیص

خبیص
افروشه آفروشه و دانند که آفروشه نان است باری مجاملتی در میانه بماند گونه ای خوراک از خرما و روغن
فرهنگ لغت هوشیار

خبه

خبه
خاکشیر خرگوشک شفترک، پسته زمین گود، پاره پازه ای از جامه خفه
خبه
فرهنگ لغت هوشیار

خبن

خبن
کناره دوزی، پس انداز خوراک پیچیدن کنار جامه و غیره و دوختن آن، پنهان کردن و نهادن طعام برای روز سختی، اسقاط حرف دوم ساکن از رکن چون از (مستفعلن) سین بیندازند مستفعلن بماند مفاعلن بجای آن نهند و از فاعلاتن فعلاتن سازند
فرهنگ لغت هوشیار