جدول جو
جدول جو

معنی خبردار شدن

خبردار شدن(بَ زَ اُ دَ)
مطلع شدن. (از ناظم الاطباء). اطلاع یافتن. آگهی یافتن. واقف شدن. هوشیار شدن. بیدار شدن. (از ناظم الاطباء) :
عالم بی خبری طرفه بهشتی بوده ست
حیف و صد حیف که ما دیر خبردار شدیم.
صائب
لغت نامه دهخدا

واژه‌های مرتبط با خبردار شدن

باردار شدن

باردار شدن
میوه دار شدن مثمر گردیدن (درخت)، آبستن گردیدن حامله شدن
باردار شدن
فرهنگ لغت هوشیار

باردار شدن

باردار شدن
حامله شدن. بچه در شکم داشتن. دارای جنین شدن. آبستن شدن. بار گرفتن. حمل گرفتن. باردار گشتن. و رجوع به باردار گشتن شود: و چنین گویند که چون آمنه باردار شد آوازی شنید. (قصص الانبیاء ص 214).
اکنون که باد و باغ زناشوهری کنند
از نطفه های باد شود باغ باردار.
خاقانی.
زنی داشتم قانع و سازگار
قضا را شد آن زن ز من باردار.
نظامی.
شد از ابر نیسان صدف باردار
پدیدار شد لؤلؤ شاهوار.
نظامی
لغت نامه دهخدا

خبردار کردن

خبردار کردن
آگاهی دادن. اطلاع دادن. (از ناظم الاطباء) :
وگر دانم که عاجز گشتم از کار
کنم باری شهنشه را خبردار.
نظامی.
زی پدرش رفت و خبر دار کرد
تا پدرش چارۀ آن کار کرد.
نظامی.
همان یار خود را خبردارکرد
که اونیز خورد آب از آن آبخورد.
نظامی.
، فهمانیدن، هوشیار کردن، پند دادن. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

خریدار شدن

خریدار شدن
میل بخرید چیزی کردن. موافق خرید چیزی شدن، طالب شدن. موافق شدن. علاقه مند شدن. (یادداشت بخط مؤلف) :
ز رومی سخنها چو بشنید فور
خریدار شد رزم او را به سور.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

خبردار کردن

خبردار کردن
آگاهانیدن، مطلع ساختن، مطلع کردن، اطلاع دادن، مستحضر ساختن، آگاه کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد