جدول جو
جدول جو

معنی خبث

خبث
(خَ بَ)
پلیدی. ریم. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از متن اللغه) (از معجم الوسیط) (از تاج العروس) (از مهذب الاسماء)، ذوالبطن. (از متن اللغه)، نجاست. مقابل حدث چه حدث نجاست عارضی و حکمی است و خبث نجاست ذاتی:
کوزۀ نو گر بخود بولی کشد
آن خبث را آب نتواندکشد.
(مثنوی).
نور خورشید ار بیفتد بر حدث
او همان نور است و نپذیرد خبث.
(مثنوی).
زین توبه پر از خبث و غش گریز از انک
خوش نیست در بلای سرب مانده کیمیا.
سراج الدین قمری.
، زنگار. زنگ، جرم اجسامی که در حین گداختن از آن جدا شود و مجموع خبثها گرم و خشکند. ریم آهن. ریر آهن.و توبال الشابورقان (فولاد الطبیعی) قریب من توبال النحاس و زنجاره قابض اکال و خبثه اضعف من زنجاره. (از کتاب مفردات قانون بوعلی سینا)
لغت نامه دهخدا