مسافر. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (غیاث اللغات) ، فقیر. بی خانمان. پریشان حال. آواره. (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات) (آنندراج). کنایه از مفلس که خانه و اسباب زندگانی نداشته باشد و هر جاکه شب رسد بخوابد. (انجمن آرای ناصری) : از تهمت طعنم چواز این شهر برانی زاهد ز تو این خانه که من خانه بدوشم. تمکین شیروانی (از انجمن آرای ناصری). از حادثه لرزند بخود کاخ نشینان ما خانه بدوشان غم سیلاب نداریم. صائب. ، کنایه از دربدری بواسطۀ عشق: حلقه زن خانه بدوش توایم چون در تو حلقه بگوش توایم. نظامی. ، ابن سبیل. (ناظم الاطباء) ، کنایه از مستأجر، رند. (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات) (آنندراج)