جدول جو
جدول جو

معنی خانسامانی

خانسامانی
انبار خانه، اطاقی که دارای همه مصارف خانه باشد، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

واژه‌های مرتبط با خانسامانی

خانسامان

خانسامان
صاحب سامان، ناظر، ناظری که شغلش تهیۀ میز و سفرۀ بزرگان باشد، (ناظم الاطباء) (آنندراج)، صاحب ثروت، متمول:
اثر بکشور عشق تو خانسامان است،
_ (l50k) _
اثر، (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

نابسامانی

نابسامانی
بی سامانی بی نظمی اختلال، بی ساز و برگی، شناعت ناهنجاری
نابسامانی
فرهنگ لغت هوشیار

نابسامانی

نابسامانی
بی بند و باری. اختلال. خلل. خرابی: و بسیار زهاد و ابدال را به شیراز کشته و فساد و خرابی و نابسامانی کرده. (تاریخ سیستان) ، فسق. فجور، تبه کاری. غی. ستمکاری. ظلم:
بربائی از آن بدین دراندازی
گرگی بمثل ز نابسامانی.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا

ناسامانی

ناسامانی
آشفتگی عدم انتظام، نابکاری تباهکاری، نامربوطی نابجا بودن
ناسامانی
فرهنگ لغت هوشیار

ناسامانی

ناسامانی
بی ترتیبی، بی نظمی، بی قانونی، (ناظم الاطباء)، آشفتگی، بی سرانجامی، مرتب و روبراه نبودن، هرزگی، خلاعت، (یادداشت مؤلف)، رجوع به نابسامانی شود
لغت نامه دهخدا