بیصدا نشستن. ساکت نشستن: جای آن نیست که خاموش نشیند مطرب شب آن نیست که در خواب رود یار و ندیم. سعدی (بدایع). - امثال: خاموش نشین و فارع از الم باش. ، دست از فعالیت بازداشتن. اقدام لازم نکردن. چون: ’آیا جایز میدانی که من در این کار خاموش نشینم’: اگر بینی که نابینا و چاه است اگر خاموش بنشینی گناه است. سعدی
بی صدا گشتن. بی سخن گشتن. خاموش شدن. خاموش گردیدن. اِنصاف. اِرمام. رجوع به ’خاموش شدن’ و ’خامش گردیدن’ شود: بروی اندر افتاد و بیهوش گشت نگفتش سخن هیچ و خاموش گشت. فردوسی. - خاموش گشتن آتش، خاموش شدن آن. انطفاء. - خاموش گشتن از اندوه یا خشم، بیرون آمدن از خشم یا اندوه. وُجوم. (تاج المصادر بیهقی). - خاموش گشتن چراغ یا شمع، فرومردن آنها