ساکت ماندن. بی صدا ماندن. دم فروبستن: شانه را در هر سری سازند جای زآنکه با چندین زبان خاموش ماند. ، بجا ماندن. (آنندراج). گفته نشدن: در زمان قصه پردازان سخن خاموش ماند زآنکه در افشاء نمیگنجد غم پنهان ما. ظهوری (از آنندراج)
ساکت ماندن. بیصدا ماندن. خاموش ماندن: ندانم تو خامش چرا مانده ای پس آن داستانها چرا خوانده ای. فردوسی. سه بار آن سخن را بر ایشان براند چو پاسخ نیامدش خامش بماند. فردوسی