جدول جو
جدول جو

معنی خاموش بودن

خاموش بودن(بَ یِ خوا / خا تَ)
ساکت بودن. حرف نزدن. (ناظم الاطباء). صامت بودن. زبان بکلام نیاوردن. اطراق. (تاج المصادر بیهقی). اخرنباق. (منتهی الارب). اخرنماس. اصمات (منتهی الارب). تصمیت. (ناظم الاطباء). سقاط (منتهی الارب). سکات. سکت. (دهار). صمات (منتهی الارب) (اقرب الموارد). صمت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس). صموت. (منتهی الارب) (دهار). قنوت. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) : اگر این مرد خود برافتد خویشان و مردم وی خاموش نباشند. (تاریخ بیهقی).
زن چون این بشنیده شد خاموش بود
کفشگر کانا و مردی لوش بود.
(از فرهنگ اسدی)
لغت نامه دهخدا

واژه‌های مرتبط با خاموش بودن

خاموش کردن

خاموش کردن
قطع کردن جریان برق در وسایل برقی، ساکت کردن، از سخن بازداشتن، از آواز یا گفتار بازداشتن، برای مِثال کسی سیرت آدمی گوش کرد / که اول سگ نفس خاموش کرد (سعدی۱ - ۱۴۵)، فرونشاندن آتش یا چراغ
خاموش کردن
فرهنگ فارسی عمید